مسخ
معرفی کتاب مسخ
کتاب مسخ از آثار معروف فرانتس کافکا، یک داستان نمادین اغراقآمیز است که با مضمونهای زیادی سروکار دارد، مهمترین آنها، نابودی انصاف و شفقت، حتی از سوی افرادی است که چنین انتظاری از آنها نمیرود. رمان مسخ (The Metamorphosis) در مورد فروشنده جوانی به نام گرگور سامسا است که یک روز صبح از خواب بیدار میشود و متوجه میشود که به یک مخلوق نفرتانگیز حشره مانند تبدیل شده است. دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمیشود و خود کافکا نیز هیچگاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده با جملات دقیق و کوتاهش در این کتاب تضادی حیرتانگیزی با موضوع کابوسوار داستان دارد و آدمی را بر جای خود میخکوب میکند. که تا انتهای داستان این سبک نوشتار باقی میماند. جملاتی که مانند یک گزارش از یک اتفاق فقط به توصیف فضا و آمبیانس و بیان دیالوگ شخصیتها است. همین متن گزارش گونهی کافکا در تضاد با کابوسی که اتفاق میافتد بر شدت وهم و ترس و شگفتی موجود در فضای داستان میافزاید.
مسخ سرگذشت انسانی است که تا وقتی میتوانست فردی مثمر ثمر برای خانواده باشد و در رفع احتیاجات خانواده کوشش میکرد، برای آن عزیز بود و دوست داشتنی؛ اما وقتی از کار میافتد و دیگر قادر نیست تا مایحتاج خانواده را تأمین کند نه تنها دوست داشتنی نیست؛ بلکه به مرور موجودی بیمصرف و حتی مضر و مورد تنفر خانواده میشود تا جایی که حتی زنده بودنش برای اعضای خانواده ملالانگیز است. ابتدا به حال او دل میسوزانند و میخواهند درباره گذشته او مراتب حقشناسی به جا آورند؛ اما وقتی ضبط و ربط کردنش از حد میگذرد، هر کس میخواهد از شرش خلاص شود.
این خانواده سمبل جامعهای است که نسبت به افراد ضعیف و ناتوان بیرحم است و آنها را مضر و مخل آسایش و امنیت جامعه میداند؛ هر چند که اگر چنین شخصی قدرتی داشته باشد و یا همین اجتماع فرصت انجام کاری را از او دریغ نمیکردند، شاید منشأ کارهای عظیمی باشد.
مسخ سرگذشت انسانی است که جامعه او را از خود طرد میکند و او به گوشه انزوا و تاریکی تنهایی خود پناه میبرد و بدون آن که کاری به دیگران داشته باشد؛ این دیگران هستند که حتی وجود بیآزار او را نمیتوانند تحمل کنند تا جایی که آرزوی مرگ به او روی میآورد و خود نیز به مرگ خود خشنود میشود.
با خواندن مسخ به راحتی میتوان دریافت که هدایت چرا شیفته این داستان شده است. او نیز در دوران خفقان کشور وقتی شور و نشاط جنبش مردم را میبیند، به وجد آمده شروع به نوشتن داستانهای کوبنده اجتماعی و انتقاد از قوانین ظالمانه میکند و با سرکوبی این جنبشها به انزوا و تنهایی خود پناه میبرد، درست مثل گرهگوار داستان مسخ که وقتی متوجه تنفر خانوادهاش میشود درمییابد که اگر هماکنون افراد خانواده و به خصوص خواهرش کارهایش را انجام میداد، از سر دلسوزی بوده نه از بابت حقشناسی و دوست داشتن؛ پس به گوشه انزوای خود پناه برده و در تنهایی کامل میمیرد، هدایت نیز پس از شکست در آرمانهای انقلابی خود، به گوشه انزوای آپارتمانش در پاریس پناه برده و همانجا به زندگی خود خاتمه میدهد.
این کتاب پس از مرگ نویسندهاش بین عموم مخاطبان محبوب شد؛ اخم و تمسخر واکنشهایی بودند که «مسخ» در زمان حیات «کافکا» دریافت کرد. البته ناگفته نماند که قشر سطح بالاتری از عامه مردم در آن زمان کار «کافکا» را تحسین کردند. «کارل استرنهایم» در سال 1915 جایزه نقدی «تئودور فونتان» خود را به «کافکا» هدیه کرد. این کار شبیه به این بود که برنده جایزه «من بوکر»، جایزه 50 هزار پوندی خود را به یکی از رقیبانش اعطا کند چون اعتقاد داشته اثر او بهتر بوده است.
فرانتس کافکا در 3 ژوییهی 1883 در پراگ به دنیا آمد و در 11 ژوئن 1924 در گذشت و در گورستانی در پراگ به خاک سپرده شد. کافکا با وجود اینکه به زبان چک مسلط بود ولی تمامی نوشتههای خود را به زبان آلمانی مینوشت، از جمله داستان مسخ که به زبان آلمانی نگاشته شده است.
نوشتههای کافکا تا پیش از مرگش توجه چندانی را به خود جلب نکرد. کافکا به دوست صمیمی خود ماکس برود گفته بود که بعد از مرگش همهی نوشتههایش را نابود کند، اما ماکس چنین نکرد و تمام تلاش خود را در جهت چاپ نوشتههای کافکا که در اختیارش بود انجام داد. کافکا بعد از انتشار این آثار مورد توجه و تحسین مردم و منتقدان قرار گرفت.
در بخشی از کتاب مسخ میخوانید:
پدر همیشه توضیحات خود را از سر نو شروع میکرد؛ برای این که جزئیات فراموش شده را دوباره به یاد بیاورد و یا به زنش بفهماند. زیرا در اولین لحظه به مطلب پی نمیبرد. گرهگوار از نطقهای او به اندازه کافی فهمید که باوجود همه بدبختیها پدر و مادرش از دارایی سابق خود مقدار وجهی اندوخته بودند؛ گرچه مختصر، اما از منافعی که روی آن رفته بود زیادتر شده بود. از همه پولی که گرهگوار ماهیانه به خانه میپرداخت و برای خودش فقط چند لورن نگه میداشت، همه را خرج نمیکردند و این موضوع به خانواده اجازه داده بود که سرمایه کوچکی پسانداز بکند. گرهگوار سرش را پشت در از روی تصدیق تکان میداد و از این مالاندیشی غیرمترقبه خوشحال بود. بیشک، با این پساندازها ممکن بود، قرضی را که پدرش به رئیس او داشت، خیلی زودتر مستهلک بکند. و این امر خیلی زودتر تاریخ نجات او را نزدیک میکرد. ولی با پیشامدی که اتفاق افتاده بود خیلی بهتر شد که آقای سامسا به همین طرز، رفتار کرده بود.
برای خواندن و دانلود کتاب ، کتاب های صوتی ، پادکست به کانال تلگرام ما مراجعه کنید : https://t.me/Bia_ino_Bekhon
آیدی کانال تلگرام : Bia_ino_Bekhon@